آقو ما يه بار رفتيم دخترمونو از همون کودکي با مسئله حجاب آشنا کنيم ديديم روسري رو سرش نميکنه برا اينکه تشويق بشه ما هم يه روسري سمون کرديم،يهو پسر همسايه در زد ما هم با عجله رفتيم درو وا کنيم يادمون رفت روسري رو ورداريم پسر همسايه چشمش که به ما افتاد يه دل نه صد دل عاشقمون شد ازمون خواستگاري کرد مام تو اين عصر بي شوهري از موقعيت پيش اومده نهايت استفاده رو کرديم جواب بله داديم مارو برد خونه مادرش که عروسش رو بهش نشون بده...آقو مادرشوهرمون گفت براي اينکه عروس من شي بايد اين امتحانو بدي،اين دوتا تخم مرغو بگير باهاشون بيف استروگانوف درست کن! مام کم نياورديم 3روز تمام رو تخم مرغا نشستيم جوجه شدن،جوجه هارو بزرگ کرديم مرغ شدن رفتيم فروختيمشون باهاش مواد بيف استروگانوف خريديم درستش کرديم مادرشوهرمون اومد تست کرد ديد نمکش کمه 4امتياز ازمون کم کرد گفت نميتوني عروس من شي نامزدمون نتونست اين شکست عشقي رو تحمل کنه خودشو کشت خونواده ش رفتن بخاطر بازي با احساسات بچه شون از ما شکايت کردن 48سال رفتيم حبس...ها ها ها ها ها...راستي دخترمون هم 20سالش که شد رفت آمريکا مدل لباس شد! يني از هر نظر داغونما داغون!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0